امــروز دســت گیــر
کــه فــردا،از دســت رفتــه اســت؛انســان خستــهای کــه نجــاتــش بــه دســت تــوســت . . .
"فریدون مشیری"
امــروز دســت گیــر
کــه فــردا،از دســت رفتــه اســت؛انســان خستــهای کــه نجــاتــش بــه دســت تــوســت . . .
"فریدون مشیری"
ير زمانیست كه می پندارد:بی گمان سنگدل است آنكه روا می داردجان اين ساقه نازك را - دانسته- بيازارد! ...
« دوستی » نيز گلی است؛مثل نيلوفر و ناز،ساقه ترد ظريفی دارد...
...زندگی ، گرمی دل های به هم پيوسته ستتا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست...
...باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه،عطر افشان گلباران باد♥
گفتی که: چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی می کشم از پنجره سراندوه ...که خورشید شدی ... تنگ غــــروب!افسوس ...که مهتاب شدی ... وقت ســــــــحر!
"فریدون مشیری"
امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز دیگری را با خود می آورد
تا من دوباره آن را
بسپارمش به باد
اگر ماه بودم، بهرجا که بودمسراغ تو را از خدا می گرفتموگر سنگ بودم، بهرجا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتماگر ماه بودی، به صد ناز شایدشبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی، بهرجا که بودم
مرا می شکستی، مرا می شکستی !
"فریدون مشیری"
من نمیگویم درین عالم
گرم پو، تابنده، هستی بخشچون خورشید باشتا توانیپاک، روشنمثل بارانمثل مروارید باش
"فریدون مشیری"
من يقين دارم كه برگ ،كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ،فارغ است از ياد مرگ ! آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ، گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ، مي تواند يافت لطف : «هر چه بادا باد را »
"فریدون مشیری"
بر ماسه ها نوشتم : دریای هستی من از عشق توست سرشار این را به یاد بسپار.بر ماسه ها نوشتی : ای همزبان دیرین این آرزوی پاکیست اما به باد بسپار. "فریدون مشیری"
آتش عشق بهشت است میندیش و بیا
زهر غم راحت جان است مپرهیز و بنوشپر و بالی بگشا خنده خورشید ببین
پیش از آنی که شود شمع وجودت خاموش
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)