شب داستان زندگی ماست
گاهی پرنور
گاهی کم نورمیشوداما بخاطر بسپار هر آفتابی غروبی دارد و هر غروبی طلوعی
قرنهاست که هیچ شبی بی صبح شدن نمانده است
شب داستان زندگی ماست
گاهی پرنور
گاهی کم نورمیشوداما بخاطر بسپار هر آفتابی غروبی دارد و هر غروبی طلوعی
قرنهاست که هیچ شبی بی صبح شدن نمانده است
پاییـــــز را دیـــدی؟
آنان که رنگ عوض کردند، افتــادنــد!
یادمان باشد، محبـت، تجارت پایاپای نیست،
چرتکه نیندازیم که من چه کردم و در مقابل تو چه کردی!!
بی شمار محبـت کنیم،
حتی اگر به هر دلیلی کفه ی ترازوی دیگران سبک تر بود.
اگر قرار باشد خوبی ما، وابسته به رفتار دیگران باشد،
این دیگر خوبی نیست؛ بلکه معـامله است ...!
ته
دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
بجان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست
نمی دانم دلم دیوانه کیست
کجا آواره و در خانه کیست
نمیدونم دل سر گشته مو
اسیر نرگس مستانه کیست
دلم بی وصل ته شادی مبیناد
ز درد و محنت آزادی مبیناد
خراب آباد دل بی مقدم تو
الهی هرگز آبادی مبیناد
دو چشمم درد چشمانت بچیناد
مبو روجی که چشمم ته مبیناد
شنیدم رفتی و یاری گرفتی
اگر گوشم شنید چشمم مبیناد
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد