از نگاهي مي نشيند بر دل نازک غبار
خاطر آيينه را آهي مکدر مي کند
با غير گذشت و سوخت جانم از رشک
اي آه دل شکسته، کو تأثيرت؟
با لبت پيمانه هر شب نو کند پيمان عشق
بوسه يي زان لعل نوشين، روزي ما کي کند؟
تسکين ندهد شاهد و ساقي دل ما را
مشکل که قدح چاره کند، مشکل ما را
خيال روي تو را، ميبرم به خانه خويش
چو بلبلي، که برد گل به آشيانه خويش