ديشب به تو افسانه دل گفتم و رفتم

وز خوي تو، چون موي تو، آشفتم و رفتم



بوي آغوش تو را از نفس گل شنوم

گل نورسته مگر دوش در آغوش تو بود؟



رفتم از کوي تو چون بوي تو، همراه نسيم

اين گلستان به خس و خار چمن ارزاني



هنوز گردش چشمي نبرده از هوشت

که ياد خويش هم از دل شود فراموشت