دیدی گذشت آن همه آشفتگی پری؟
دیدی خودت در آینه...دیدی که بهتری


دیدی سپیده سر زد و آخر به سر رسید
شب‌های بی ستاره و بی ماه و مشتری


او تکیه گاه محکم تنهایی‌ات نبود
باید که می‌گذشتی از آن شانه سرسری


حالا قلم به دست بگیر و بیافرین
با واژه‌های تازه مضامین دیگری


جای غزل قصیده‌ی مردافکنی بگو
از زن...زنی رها شده از حس دلبری


باید زنی جديد زنی بخش ناپذیر
از تکه تکه‌های خودت در بیاوری


حالا به جای آه خودت را صدا بزن
با تارهای زخمی این لهجه‌ی دری


گردآفرید باش و بپوشان لباس رزم
بر قامت نشسته به پیراهن زری


آری درون آینه خود را نگاه کن
در این لباس تازه چقدر از همه سری


حالا کمی بخند...چرا گریه می‌کنی؟
غم دیو کوچکی‌ست.. نترس از غمت پری


سیده_تکتم_حسینی