یکی بیاید و در من کمی بهار بریزد
یکی دو پنجره در چشمم انتظار بریزد
یکی بیاید و در خانه ام غزل بتراود
درون آینه مضمون شاهکار بریزد
مرا دوباره بخواند از آن قصیده ی موهاش
به روی شانه ی خود شعر تابدار بریزد
کجاست او که بیاید کنار من بنشیند
به روی دلهره ام یک بغل قرار بریزد
دلم گرفته از این حبس ، این سیاهیِ هر سو
یکی تو را به خدا نقشه ی فرار بریزد
شراب قسمت من نیست دست کم به گلویم
یکی بیاید و یک جرعه زهر مار بریزد
من از دیار شما می روم دریغ کسی نیست
کسی که کاسه ی آبی پیِ سوار بریزد ؟
دلم شکسته شبیه پلی که آخر عمری
نشسته است که با سوت یک قطار بریزد
بهروز_آورزمان