چند وقتی ست که بیداریِ مان خوابیده
رفته‌ای! ساعت دیواریِ مان خوابیده


رفتی و پنجره را میخ زدم، وا نشود
تحت عنوان "سَرَک" هیچ سری جا نشود!


بارها پشت همین شیشه توهّم زده‌ایم
بارها خر شده‌ایم و به زمین سُم زده‌ایم!


دُورِ آزادی‌مان بود، عذابش کردی
خانه آبادی‌مان بود، خرابش کردی


سهم من از تو دو تا چشم به در دوخته است
نیستی! داغ تو یک درد پدرسوخته است


سهم من از تو زنی بود که تنها مانده
نیمه‌ی گمشده اش توی کمد جا مانده


دو نفس مانده که روح از تن من دور شود
تو نبودی و زنت رفت گم و گور شود


سوختم، آب شدم، حال مرا می‌فهمی؟
کارتُون خواب شدم، حال مرا می‌فهمی؟


از همان درد که زخمت به زبانم افتاد
رفتنت گاوِ دو سر بود و به جانم افتاد!


مرد شو! نعره بزن، جیغ بکش، مشت بزن
سَنَدم را ببر امضا کن و انگشت بزن ..


"از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر"
و همانطور که از داغ تو آدم‌کُش‌تر ...


خفه‌ام توی سُرَنگی، به تو تزریق شوم
یا که با حالت آغوش تو تطبیق شوم


پشت هر ساز، عروسک شدم و رقصیدم
سر جالیز مترسک شدم و رقصیدم


بی تو رقصیدم و این درد تباهم می‌کرد
رفتی و مردک همسایه نگاهم می‌کرد


رفتی و از بغلم پیرهنت را بردند
رفتم و داد زدم: آااای، زنت را بردند!


جای هر لحظه که باید بغلت میکردم
به غلطناک ترین نحو، غلط میکردم


تو که پروانه شدی ، کاش مرا شمع کنی
ریختم توی بساطت که مرا جمع کنی


کنج دیوار نشستم برسی در بزنی
که بیایی به سرم یک گُل دیگر بزنی


روزگارم شده کابوس غمت را دیدن
نیمه شب، زیر پتو، یاد تو را مرگیدن


گر چه تا آخر این درد تحمل کردم
رفتی و خاک شدم! سبز شدم! گل کردم!


محبوبه_بصری