نمایش نتایج: از 1 به 10 از 72

موضوع: شعرهايي از ديوان شمس تبريزي

Hybrid View

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Mar 2018
    شماره عضویت
    6262
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    255
    مورد پسند : 72 بار در 47 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 70.0.3538.102
    بیا بیا دلدار من دلدار من
    درآ درآ در کار من در کار من

    تویی تویی گلزار من گلزار من
    بگو بگو اسرار من اسرار من

    ***

    بیا بیا درویش من درویش من
    مرو مرو از پیش من از پیش من

    تویی تویی هم کیش من هم کیش من
    تویی تویی هم خویش من هم خویش من

    ***

    هر جا روم با من روی با من روی
    هر منزلی محرم شوی محرم شوی

    روز و شبم مونس تویی مونس تویی
    دام مرا خوش آهویی خوش آهویی

    ***

    ای شمع من بس روشنی بس روشنی
    در خانه‌ام چون روزنی چون روزنی

    تیر بلا چون دررسد چون دررسد
    هم اسپری هم جوشنی هم جوشنی

    ***

    صبر مرا برهم زدی برهم زدی
    عقل مرا رهزن شدی رهزن شدی

    دل را کجا پنهان کنم
    در دلبری تو بی‌حدی تو بی‌حدی

    ***

    ای فخر من سلطان من سلطان من
    فرمان ده و خاقان من خاقان من

    چون سوی من میلی کنی میلی کنی
    روشن شود چشمان من چشمان من

    ***

    هر جا تویی جنت بود جنت بود
    هر جا روی رحمت بود رحمت بود

    چون سایه‌ها در چاشتگه
    فتح و ظفر پیشت دود پیشت دود

    ***

    فضل خدا همراه تو همراه تو
    امن و امان خرگاه تو خرگاه تو

    بخشایش و حفظ خدا حفظ خدا
    پیوسته در درگاه تو درگاه تو

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Mar 2018
    شماره عضویت
    6262
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    255
    مورد پسند : 72 بار در 47 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 70.0.3538.102
    دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
    سرو خرامان منی ای رونق بستان من

    چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو
    وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

    هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
    چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

    تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
    ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

    بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا
    سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

    از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
    ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

    گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
    ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من

    یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
    پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

    ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها
    ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

    منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
    اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من

    مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
    در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من

    ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
    بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من

    جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
    بی‌تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من

    ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
    ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

  3. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Mar 2018
    شماره عضویت
    6262
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    255
    مورد پسند : 72 بار در 47 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 70.0.3538.102
    این کیست این این کیست این این یوسف ثانی است این
    خضر است و الیاس این مگر یا آب حیوانی است این

    این باغ روحانی است این یا بزم یزدانی است این
    سرمه سپاهانی است این یا نور سبحانی است این

    آن جان جان افزاست این یا جنت المأواست این
    ساقی خوب ماست این یا باده جانی است این

    تنگ شکر را ماند این سودای سر را ماند این
    آن سیمبر را ماند این شادی و آسانی است این

    امروز مستیم ای پدر توبه شکستیم ای پدر
    از قحط رستیم ای پدر امسال ارزانی است این

    ای مطرب داووددم آتش بزن در رخت غم
    بردار بانگ زیر و بم کاین وقت سرخوانی است این

    مست و پریشان توام موقوف فرمان توام
    اسحاق قربان توام این عید قربانی است این

    رستیم از خوف و رجا عشق از کجا شرم از کجا
    ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانی است این

    گل‌های سرخ و زرد بین آشوب و بردابرد بین
    در قعر دریا گرد بین موسی عمرانی است این

    هر جسم را جان می کند جان را خدادان می کند
    داور سلیمان می کند یا حکم دیوانی است این

    ای عشق قلماشیت گو از عیش و خوش باشیت گو
    کس می نداند حرف تو گویی که سریانی است این

    خورشید رخشان می رسد مست و خرامان می رسد
    با گوی و چوگان می رسد سلطان میدانی است این

    هر جا یکی گویی بود در حکم چوگان می دود
    چون گوی شو بی‌دست و پا هنگام وحدانی است این

    گویی شوی بی‌دست و پا چوگان او پایت شود
    در پیش سلطان می دوی کاین سیر ربانی است این

    آن آب بازآمد به جو بر سنگ زن اکنون سبو
    سجده کن و چیزی مگو کاین بزم سلطانی است این

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فواره وار، سربه هوايي و سربه زير
    توسط zolal در انجمن شعر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-21-2018, 09:41 AM
  2. چه خوش افسانه مي گويي
    توسط !!yalda!! در انجمن شعر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-16-2017, 09:30 AM
  3. نكات ابتدايي سرمه دوزي
    توسط pari32184 در انجمن هنر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-04-2017, 01:51 PM
  4. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-19-2017, 12:42 PM
  5. درسهايي از قران
    توسط Shady :) در انجمن ديگر مسائل
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 11-24-2016, 12:37 PM

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن