گره تا می توانی باز کرد از کار محتاجان
چو بیکاران به ناخن گردن خود را مخار اینجا
گره تا می توانی باز کرد از کار محتاجان
چو بیکاران به ناخن گردن خود را مخار اینجا
چه بگویم سحرت خیر؟ تو خودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟ که تو، هم این و هم آنی
بشنو «صبح بخیر» از من درویش و برو
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی
محمد_صفوی
میان خاطراتت آنچنان بر سینه می کوبم
که ثابت می کند یک دست هم گاهی صدا دارد
یقین دارم کسی ظرف دعا را جا به جا کرده
تو را من آرزو کردم، کسی دیگر تو را دارد
علی_صفری
خودم چشمت زدم از بسکه بی پروا تورا خواندم
لبت مضمون شعرم بود و اسپندی نچرخاندم
فرامرز_عرب_عامری
حال من حال اسیری ست که هنگام فرار
یادش افتاد کسی منتظرش نیست، نرفت!
آرش_معتمد
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
حافظ
در تمام شعرها مي بوسمت اما نترس
بوسه را ارشاد قبل از چاپ سانسور مي کند
ایمان خلق و صبرِ مرا امتحان مکن
بی آنکه دلبری کنی از این و آن بیا
«قلب» مرا هنوز به یغما نبرده ای!
ای راهزن! دوباره به این کاروان بیا
فاضل_نظری
عینِ مَرگ است
اگر بی تو بخواهَد بروَد،
او که از جانِ خودَت
دوست تَرش میداری ..!
علیرضا_آذر
ای جام به هم ریخته ! صد بار نگفتم
با سنگدلان یار مشو ،
میشکنندت؟
فريدون_مشيری