گر بگویم با خیالت تا کجاها رفتهام
مردمان این زمانه سنگسارم میکنند
فرامرز_عرب_عامری
گر بگویم با خیالت تا کجاها رفتهام
مردمان این زمانه سنگسارم میکنند
فرامرز_عرب_عامری
مپرس از من چرا جز عاشقی چیزی نمیدانم
که غیر از «عشق ورزیدن» نداده یادم استادم
میان عقل ودل عمریست سویت جزر و مد دارم
چه دردی میکشم از این وجود پُر از اضدادم
کاوه_احمدزاده
پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است
آه از آن سیب که در پاى چنار افتاده است
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست
شهریار
ای دست برده در دل و دینم چه میکنی
جانم بسوختی و هنوزت کم است این؟
هوشنگ_ابتهاج
به گناهی که نکردم به کسی باج مده
آبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکن
ترسم آسیب ببیند بدنت، دور خودت
اینهمه هرزهی آلوده نظر جمع مکن
کاظم_بهمنی
سر باز نکن ای اشک از جاذبه دوری کن
ای بغض پر از عصیان این بار صبوری کن..
علیرضا_آذر
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوه ی پرهیز نمیدانستم
گفتم ای دوست، توهم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم
سجاد_سامانی
عشق آمدهست ، عقل برو جای دیگری
یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است
حامد_عسکری
باید کمی کنار خودم زندگی کنم
دیگر دلم برای تو پرپر نمی زند
محسن_محمدی