.
راستی ثانیه ها نامردند؛گفته بودند که بر می گردند؛برنگشتند و پس از رفتنشان؛بی جهت عقربه ها می گردند .

سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران، خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کنزندگی تکرارِ زخمِ کهنه دیروز نیست بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن ...
