وای از آن روزی که درد عشق درگیرت کند
یا سر زلف بتی کم لطف زنجیرت کند
تو به یاد چشمهای او غزل بافی کنی
او ولی، از اصل، از بنیاد تکفیرت کند
پیش پایش یک غزل را سر ببری با غرور
او لگد مالش کند ، بی رحم تحقیرت کند
لحظه هایی که برای وصل پر پر میزنی
بی تفاوت باشد او ،آنقدر تا پیرت کند
آیتی از رنج باشی و به میل خویشتن
با زبان و لهجه ی لبخند تفسیرت کند
خواب میبینی که از جور زمان راحت شدی
او به رسم ابن سیرین ، مرگ تعبیرت کند
حس کنی دارد به قصد کشت زجرت میدهد
سخت لذت میبرد وقتی زمین گیرت کند
عاقبت از قله ی قاف دلش در پرتگاه
مثل سیمرغ نگون بختی سرازیرت کند...![]()
![]()
وای از آن روزی که درد عشق درگیرت کند
یا سر زلف بتی کم لطف زنجیرت کند
تو به یاد چشمهای او غزل بافی کنی
او ولی، از اصل، از بنیاد تکفیرت کند
پیش پایش یک غزل را سر ببری با غرور
او لگد مالش کند ، بی رحم تحقیرت کند
لحظه هایی که برای وصل پر پر میزنی
بی تفاوت باشد او ،آنقدر تا پیرت کند
آیتی از رنج باشی و به میل خویشتن
با زبان و لهجه ی لبخند تفسیرت کند
خواب میبینی که از جور زمان راحت شدی
او به رسم ابن سیرین ، مرگ تعبیرت کند
حس کنی دارد به قصد کشت زجرت میدهد
سخت لذت میبرد وقتی زمین گیرت کند
عاقبت از قله ی قاف دلش در پرتگاه
مثل سیمرغ نگون بختی سرازیرت کند..