بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد

غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم
کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد

چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد

بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد

چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد

خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گران دارد

به فتراک ار همی‌بندی خدا را زود صیدم کن
که آفت‌هاست در تاخیر و طالب را زیان دارد

ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه‌اش بنشان که خوش آبی روان دارد

ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری
که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد

چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد

حافظ





نه زمین‌شناسم
نه آسمان‌پرداز

گرفتارم
گرفتار چشم‌های تو

یک نگاه به زمین
یک نگاه به زمان
زندگی من از همین گرفتاری شروع می‌شود

سبز آبی کبود من
چشم‌های تو
معنای تمام جمله‌های ناتمامی‌ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه‌ دیدار
فراموشی گرفتند و از گفتار بازماندند

کاش می‌توانستم ای کاش
خودم را
در چشم‌های تو
حلق‌آویز کنم

عباس معروفی

~~~~~✦✦✦~~~~~

لبانت قند مصری، گونه‌هایت سیب لبنان را
روایت می‌کند چشمانت آهوی خراسان را

من از هر جای دنیا هرکه هستم عاشقت هستم
به مهرت بسته‌ام دل را، به دستت داده‌ام جان را

~~~~~✦✦✦~~~~~

لب‌های تو سوره سوره تفسیر خداست
چشمان تو بی ریا تر از آینه‌هاست

ای سبزترین سبزترین سبزترین
سیمای تو سین هشتم سفره ماست