حکایت 1روزی مردی با عیالش مشغول غذا خوردن بود ودر میان سینی ایشان مرغ بریان شده ای قرار داشت.در آن حال ،سائلی به در خانه امد وآنها او را مایوس کردند.اتفاق افتاد که آن مرد فقیر شد وزنش را طلاق داد،وآن زن شوهر دیگری اختیار کرد.روزی شوهر با او غذا می خورد ومرغ بریانی نزد ایشان بود که ناگاه سائلی به در خانه آمد.ان مرد به عیالش گفت:این مرغ را به این سائل بده .آن زن چون مرغ را نزد سائل برد. دید شوهر اولش است؛مرغ را به او داد وگریان برگشت.شوهر از سبب گریه اش سوال کرد ؛گفت :سائل شوهر سابق من بود وقصه محروم نمودن آن سائل را نقل کرد.شوهرش گفت :و الله آن سائلی که محرومش نمودید،من بودم!کشکول شیخ بهایی,فال شیخ بهایی,شیخ بهایی حکایت 2عارفی می گوید:که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند،پس نشستند ومشغول طعام خوردن شدند.یکی از ان ها را دیدم که چیزی نمی خورد به اوگفتم که چرا با آنه در غذا خوردن شریک نمی شوی؟ گفت :من امروز روزه ام،گفتم : دزدی وروزه گرفتن عجب است.گفت :ای مرد!این راه،راه صلح است که با خدای خود واگذاشته ام،شاید روزی سبب شود وبا او آشنا شدم.آن عارف می گویدکسال دیگر او را در مسجد الحرام دیدم که طواف می کند وآثار توبه از وی مشاهده کردم؛رو به من کرد وگفت:دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد.حکایت3حکیمی گوید:هر که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد به شش کیفر خدایی گرفتار شود:سه در دنیا وسه در آخرت.در دنیا:آرزوی بی پایان.حرص وآز شدیدی که به هیچ چیز قانع نشود.نچشیدن شیرینی ایمان در حال عبادت.در آخرت:هول روز قیامتحساب سخت.حسرت دور و دراز.