تابد فروغ مهر ومه از قطره های اشک ... باران صبحگاه ندارد صفای اشک
تابد فروغ مهر ومه از قطره های اشک ... باران صبحگاه ندارد صفای اشک
غزل غزل از چشمان تو شعر می ریزد
ذره ذره بر دل نفرین شده ام گر می ریزد
بگذر و بگذار مرا به حال خویش
که بر روزگار من از آسمان بازیگر می ریزد
قدر اونی را بدون
که تو زندگیت باعث میشه
ازذوق وشوق اشک بریزی
نه از غصه وغم