مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست ... عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست ... خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست ... چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست
شرح درماندگی خود به که تقریر کنم ... عاجزم چاره من چیست چه تدبیر کنم؟