غزل شمارهٔ ۱۰ - ناکامیها
شهریار » گزیدهٔ غزلیات
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیهامستم از ساغر خون جگر آشامیها
بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفتشادکامم دگر از الفت ناکامیها
بخت برگشته ما خیره سری آغازیدتا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها
دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوختساختم این همه تا وارهم از خامیها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودیگر نمردم من و این گوشه گمنامیها
نشود رام سر زلف دل آرامم دلای دل از کف ندهی دامن آرامیها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندنخرم از عیش نشابورم و خیامیها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشویتا که نامت نبرد در افق نامیها