صفحه 4 از 4 نخستنخست ... 234
نمایش نتایج: از 31 به 38 از 38

موضوع: دیوان غزلیات شهریا ر

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۲۹ - انتحار تدریجی






    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست

    به زندگانی من فرصت جوانی نیست


    من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار

    خدای شکر که این عمر جاودانی نیست


    همه بگریه ابر سیه گشودم چشم

    دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست


    به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم

    دریغ و درد که این انتحار آنی نیست


    نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس

    به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست


    ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند

    به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست


    ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس

    که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست
    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  2. Top | #32

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۳۰ - کنج فنا







    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    سری به سینه خود تا صفا توانی یافت

    خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت


    در حقایق و گنجینه ادب قفل است

    کلید فتح به کنج فنا توانی یافت


    به هوش باش که با عقل و حکمت محدود

    کمال مطلق گیتی کجا توانی یافت


    جمال معرفت از خواب جهل بیداریست

    بجوی جوهر خود تا جلا توانی یافت


    تحولی است که از رنجها پدید آید

    نه قصه ای که به چون و چرا توانی یافت


    تو حلقه بردر راز قضا ندانی زد

    مگر که ره به حریم رضا توانی یافت


    ز قعر چاه توان دید در ستاره و ماه

    گر این فنا بپذیری بقا توانی یافت


    کمال ذوق و هنر شهریار در معنی است

    تو پیش و پس کن لفظی کجا توانی یافت


    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  3. Top | #33

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۳۱ - چشم مست






    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت

    بازار شوق پردگیان باز درگرفت


    شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه

    ابری به هم برآمد و ماهی به برگرفت


    زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست

    سر بی خبر به ما زد و از ما خبر گرفت


    بار غمی که شانه تهی کرد از او فلک

    این زلف و شانه خواهدم از دوش برگرفت


    یک تار موی او به دو عالم نمیدهند

    با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت


    چشمک زند ستاره صفت با نسیم صبح

    شمع دلی که دامن آه سحر گرفت


    چون شعر خواجه تازه و تر بود شهریار

    شعر توهم که درس خود از چشم تر گرفت


    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  4. Top | #34

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۳۲ - مسافر مجنون





    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    رفتم و بیشم نبود روی اقامت

    وعده دیدار گو بمان به قیامت


    گر تو قیامت به وعده دور نخواهی

    یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت


    بانگ اذان است و چشم مست تو بینم

    در خم محراب ابروان به امامت


    قصر نمازت چه ای مسافر مجنون

    کعبه لیلی است قصد کن به اقامت


    در همه عالم علم به عشق و جنونی

    گو بشناسندت از جبین به علامت


    آنچه به غفلت گذشت عمر نخواندم

    عمر دگر خواهم از خدا به غرامت


    پیرم و بر دوشم از ندیم جوانی

    از تو چه پنهان همیشه بار ندامت


    خرمن گل ها به باد رفت و به دل ها

    نیش ندامت خلید و خار ملامت


    شحنه شهری تو دست یاز به شمشیر

    باری اگر شیر می کشی به شهامت


    من به سلام و وداع کعبه و صحرا

    صحیه زنانم که بارکن به سلامت


    شمع دل شهریار شعله آخر

    زد به سراپا که سوختن به تمامت


    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  5. Top | #35

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۳۳ - اشک شوق



    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت

    جان مژده داده ام که چوجان در برارمت


    تا شویمت از آن گل عارض غبار راه

    ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت


    عمری دلم به سینه فشردی در انتظار

    تا درکشم به سینه و در بر فشارمت


    این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق

    ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت


    داغ فراق بین که طربنامه وصال

    ای لاله رخ به خون جگر می نگارمت


    چند است نرخ بوسه به شهر شما که من

    عمری است کز دو دیده گهر می شمارمت


    دستی که در فراق تو میکوفتم به سر

    باور نداشتم که به گردن درآرمت


    ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی

    باری چو می روی به خدا می سپارمت


    روزی که رفتی از بر بالین شهریار

    گفتم که ناله ای کنم و بر سر آرمت

    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  6. Top | #36

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۳۴ - ملال محبت







    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    گاهی گر از ملال محبت بخوانمت

    دوری چنان مکن که به شیون برانمت


    چون آه من به راه کدورت مرو که اشک

    پیک شفاعتی است که از پی دوانمت


    تو گوهر سرشکی و دردانه صفا

    مژگان فشانمت که به دامن نشانمت


    سرو بلند من که به دادم نمی رسی

    دستم اگر رسد به خدا می رسانمت


    پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من

    تن نیستی که جان دهم و وارهانمت


    ماتم سرای عشق به آتش چه می کشی

    فردا به خاک سوختگان می کشانمت


    تو ترک آبخورد محبت نمی کنی

    اینقدر بی حقوق هم ای دل ندانمت


    ای غنچه گلی که لب از خنده بسته ای

    بازآ که چون صبا به دمی بشکفانمت


    یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب

    تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت


    چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب

    دارم غزال چشم سیه می چرانمت


    لبخند کن معاوضه با جان شهریار

    تا من به شوق این دهم و آن ستانمت


    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  7. Top | #37

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۳۵ - دستم به دامانت



    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

    که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت


    تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما

    چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت


    چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی

    حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت


    تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من

    به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت


    امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی

    بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت


    شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل

    میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت


    چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو

    به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت


    به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین

    نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت


    دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست

    امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت


    به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند

    نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت

    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  8. Top | #38

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۳۵ - دستم به دامانت



    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

    که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت


    تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما

    چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت


    چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی

    حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت


    تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من

    به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت


    امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی

    بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت


    شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل

    میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت


    چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو

    به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت


    به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین

    نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت


    دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست

    امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت


    به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند

    نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت

    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

صفحه 4 از 4 نخستنخست ... 234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن