یک راه دستیابی به تصویر حک شده در مغز، «هنر» است.مقولهای که با ناخودآگاه سروکار دارد. مغزِ مربوط به عواطفِ انسان، خیلی خوب با مفاهیمِ نمادین و آنچه فروید آن را «فرایندِ نخستین» (پیامهای استعاری، داستان، اسطورهی هنر) می نامد، مأنوس و آشناست. از این شیوه اغلب برای درمان بچههایی که دچار آسیب روحی شده اند استفاده میشود. بعضی اوقات هنر میتواند راهی برای کودکان باز کند تا راجع به لحظهی هولناکی که از راهِ دیگر، جرأت ابراز آن را ندارند، صحبت کنند.
دکتر اسپنسر آت، روانپزشک کودک که متخصص درمان چنین بچههایی است ماجرای پسر پنج سالهای را برایم تعریف کرد که همراه با مادرش توسط معشوقِ سابق او ربوده میشود. آن مرد آنها را به اتاق هتلی می برد و در آنجا به پسر دستور می دهد که به زیر پتو برود و بیرون نیاید و در همان حال مادر او را تا سرحد مرگ به زیر مشت و لگد میگیرد. پسر هیچ نوع تمایلی نداشت تا در مورد چیزهایی که شنیده بود با دکتر اسپنسر حرف بزند. به همین خاطر دکتر از او میخواهد که یک نقاشی بکشد، هر طرحی که دلش میخواهد. تصویری که پسرک میکشد یک رانندهی ماشین مسابقه است که چشمان درشتِ هیجان زدهای داشته است. این چشمانِ درشت، احتمالا چشمانِ خود پسرک بوده است که دزدکی به سارق نگاه میکرده است. این بازگشتِ پنهانی به صحنهی تکان دهنده تقریبا همیشه در آثار هنری بچههایی که دچار ضربهی روحی شده اند مشاهده میشود.
دکتر اسپنسر، همیشه از بچههای تحت درمان خود میخواهد که نقاشی بکشند. از این طریق نه فقط خاطرات قدرتمندی که فکر و ذهن بچه را اشغال کرده است در هنر او انعکاس مییابند؛ بلکه عمل نقاشی به خودی خود، جنبهی درمانی دارد و نقطهی آغازی است برای فرایند غلبه بر شوک روحی.