لحظهای نادر است آنگاه که
دستِ معشوق در دستانمان غنوده
وقتی خسته از شتاب و خیرگیِ ساعات پرملالِ طولانی
چشمانمان، چشمانِ دیگری را به روشنی میخوانَد
وقتی گوشِ به دنیا ناشنوایمان
با آوایِ نوایی عاشقانه نوازش میشود
تیری بر نقطهای از سینهمان مینشیند
و نبض گمشدهی احساس، تپیدنی دوباره میآغازد؛
چشمها میآسایند و قلب آرام میگیرد،
و آنچه میخواهیم، میگوییم و میدانیم چه میخواهیم.
در این لحظه نادر آدمی از گردش زندگیاش آگاه میشود.