از غصّه هایم با کسی چیزی نگفتم
هرگز برای درد دل جایی نرفتم،
با اینکه خیلی طعنه ها می زد خیالت
با اینکه از تو بیش از اینها بد شنفتم ..
آری عطش کشتم، به دریا رو نکردم
من غنچه ای بودم که در صحرا شکفتم؛
عهدی که بستم با تو دائم یاد من ماند
با اینکه دادی بعد از آن از دست مفتم،
آسوده رفتی و به غیرم دل سپردی
باید مراقب می شدم از پا نیافتم !
با اینکه دست پیش را دائم گرفتی
از غصّه هایم با کسی چیزی نگفتم!