باز امشب سرِ من پُر شده از فکروُ خیال
سالها خاطره وُ حسرت وُ رویای محال
از چه رو آمده فکرش به سرَم سرزده باز؟
او که شد از غم و دلواپسیِ من؛خوشحال
این چه حالیست خدایا که من امشب دارم؟
نکند یادِ من افتاده به "حافظ" زده فال؟
نکند پل زده باشند میانِ دلِ ما؟
نکند او شده دل تنگِ منِ بد اقبال؟
ای دریغ از سرِ بی سایه و سودای وصال
از دلش رفته دگر عشقِ منِ رو به زوال
رفته یادش که بیاید دو سه روزِ دیگر
دیر کردوُ دوسه روزش شده دیگر یکسال
آنقَدَر درغمِ هجرش به دلم سخت گذشت
که خدا هم دلش آشوب شد از این احوال
کاش می شد که دمی یاد کند از دلِ من
تا شَوم باز همان عاشقِ شاد و سر حال
بعدِ او این منِ دل مرده شدم مانندِ؛
بلبلی از قفس آزاد ، ولی... بی پر و بال