کــمی خودتان را بردارید
بتکانید...
از تمامـِ این فکرهای بی رنگ
از اینـ حرفهای تو خالیِ بی رویا...
روزگار رقصنده ی دستــِ خودمان است جانم!
بخواهی برایت تانگو میرقصد
نخواهی تو را رقاصه ی تمام سازها و آوازهای خودش میـ کند!
دست رویا را بگیر...
برای یک بار هم که شده دور شو...
از شهرِ نا امیدیها!
و
باور کن تو با همین چهار حرفــ
ا م ی د
معجزه خواهی کرد.
میروند؟
فدای سرت...
می مانند؟
خوش به حال لحظه هایشان که با تو ثبت میشود...
طوفان شده؟
قشنگ ترین رقصرا برای همیـنـ روز بگذار...
آنقدر زیبا حرکت کن که هرکه رد شد بگوید:
چه طوفانِ زیبایی...!
زیبا باش و زیبا باور کن
میشود اگر بخواهی