مادر زن یک جوان شهری ...... از شاخ بزی از این جهان رفت
با ضــــربه شاخ یک بز پیر ...... آن زن ز جهان سوی جنان
رفتدنبال عماریش گـــروهی ...... مردان و زنان سالخورده
تشیع جنازه مینمودند ...... همراه به آن زنی که مرده
افسار بزی کـه بود قاتل ...... در پنجه شوی دخترش بود
تا آنکه کند قصاص او ...... را شاید ببرد از این جهت سود
مردان همه در پی جنازه ...... مبهوت از آن بز خطا کار
مردی برسید از ره دور ...... گفتا که چگونه بوده پیکار
داماد زن از برای آن مرد ...... افسانه بز چنین بیان کرد
مادر زن من ز شاخ این بز ...... از عالم زندگان سفر کرد
آن مرد رسیده تازه از راه ...... می گفت به آن جوان داماد
بز را نکشید چند روزی ...... از بند کنیدش اینک آزاد
مادر زن من هم از همین بز ...... شاید برود به باغ رضوان
شاخی بزند به پهلوی او ...... کارش بشود تمام و ارزان
داماد زن اینچنین به او گفت ...... این عده که همره من آیند
هر یک چو تو طالبند بز را ...... پشت سر هم به نوبت آیند
تو نیز که طالب بز استی ...... بایـــــد بروی ردیـف آخر
آنگـــاه کـــه نوبت تـــو آید ...... این بز بشود ترا مسخر
**************************************
مادر زن خوب هست بسیار ...... هرگز نبود نیاز پیکار
این قصه فقط برای خنده ...... مطرح شده است نزد بنده