نمایش نتایج: از 1 به 10 از 152

موضوع: یک دقیقه مطالعه

Hybrid View

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,252
    پسندیده
    4,138
    مورد پسند : 3,176 بار در 2,076 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 77.0.3865.90
    مارادونا مدتی به خاطر افسردگی پس از ترك اعتياد در تيمارستان بستری بود،
    وقتی مرخص شد حرف قشنگی زد:
    اونجا ديوانه های زيادی بودند، يكی ميگفت من چگوارا هستم همه باور ميكردن،
    يكی ميگفت من گاندی ام همه قبول ميكردن.
    ولی وقتی من گفتم مارادونا هستم همه خنديدن و گفتن هيچ كس مارادونا نميشه..!!
    اونجا بود كه من خجالت كشيدم كه چه بر سر خودم آوردم.
    در اين دنيا غرور دمار از روزگار آدم در مياره و دقيقا گرفتار چيزی ميشی كه فكر ميكنی هرگز در دامش نخواهی افتاد.


    مراقب خودتان باشيد برگ ها هميشه زمانی ميريزند كه فكر ميكنند طلا شدند..


    ( ديگو آرما
    ندو مارادونا )

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,252
    پسندیده
    4,138
    مورد پسند : 3,176 بار در 2,076 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 77.0.3865.90
    پرواز شاهین




    پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
    یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.
    این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
    روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد …
    پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
    صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
    پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.
    درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
    پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
    کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.

  3. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,252
    پسندیده
    4,138
    مورد پسند : 3,176 بار در 2,076 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 77.0.3865.90
    مادر دختری چوپان بود. روزها دختر کوچولویش را به پشتش می بست و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه میرفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از بره ها را با خود میبرد!
    چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود. از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود.
    دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند. دختر کوچک را چوپان های دیگری پیدا میکنند، دخترک بزرگ میشود، در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پیدا کند.
    روی زمین گلهای ریز و زردی را میبیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را
    می چیند و بو میکند.
    گلها بوی مادرش را میدهند، دلش را به بوی مادر خوش میکند...
    آنها را میچیند و خشک میکند و به بازار میبرد و به عطارها میفروشد.
    عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران میخورند و خوب میشوند.
    روزی عطاری از او
    می پرسد:
    "دختر جان اسم این گل ها چیست؟"
    دختر بدون اینکه فکر کند میگوید:
    "گل بو مادران"


    (هوشنگ مرادی کرمانی)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن