ممنون از شما منم به رسم ادب جوابتون میدم
اگه بخام داستان زندگی بگم که میشه یه رمان ولی مختصر و مفید میگم
اینکه ادم باید تو لحظه زندگی کنه و از زمان حالش لذت ببره نه اینکه غصه گذشته ای که برنمیگرده رو بخوره
منم مثل خیلیا اینجوری بودم و از خودم راضی نبودم ....
اما کلید تغییرو زدم نه به خاطر بقیه به خاطر حال دل خودم شرایطی که دارمو توش هستم قبول کردم با مشکلاتم کنار اومدم
چون اینجوری میتونم به چیزایی که میخام برسم نه اون مدلی که قبلا بودم
واینکه بدترین سختیا سرانجام به پایان میرسه و باید خوش بین بود .
حالا سوال دوم : چرا یکپارس ؟ چون بعد از ارم جای دیگه ای نبود که بشه دوستامو ببینم /میهنم هست اما چون آبیه نمیشه تحملش کرد اصلا نمیرم اونجا :))
و بیشترم از رو عادته که میام همین ...