جانان به غربیستان چندین به چه میمانی
باز ا تو از این غربت تا چند پریشانی؟
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی
گر نامه نمیخوانی خود نامه ترا خواند
ور راه نمیدانی در پنجه ره دانی
باز ا که در ان محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوار این کانی