دلــم گـــرفته بود
شبی تاریک و ســـرد
از پشــت دیــوار ســـکوت
تـــرانه ای جوانــه زد
و نـــام تو
برتـــارک واژه ها
رُخ نـــمود
تمام شد و دل
از اینهمه عشق
جوشید
چشم طاقت نبرد
تا سحر یک ریز بارید