آدم ها چقدر با هم متفاوتند
براي ابراز دردشان
يكي هست كه دردش را قدم ميزند
كدام كوچه وخيابانش مهم نيس
فقط دل ميدهد به سنگفرش خيابان و ميرود
انتهاي راهش هم نامعلوم
يكي دردش را دود ميكند
كافيست به گوشه اي خيره شود
آهنگي را پلي كند
و سيگاري را با سيگار قبلي دود كند
يكي دردش را بي محابا ميبارد
برايش فرقي نميكند
در جمع يا تنها
دردش از حدش ميگذرد
دلش را ميسپارد به اشك هايش
و هق هقش ميشود تسكيني
براي غم هايش
يكي دردش را فرياد ميكند
با تمام وجودش
جوري كه زمين و زمانش بلرزد
جوري كه خالي شود
و حسابش را از دنيا پس بگيرد
يكي هم دردش را شعر ميكند
باران ببارد مينويسد برف ببارد مينويسد
حتي غم هم از ديواره ي دلش بريزد
باز هم مينويسد
بعد هم به تكرار آن را ميخواند
با كلمات عشق بازي ميكند
تا دردش را براي مدتي كوتاه فراموش كند
اما امان امان
از آدم هايي كه دردشان را خفه ميكنند
آدم هايي كه نه قدم ميزنند
نه فرياد ميكنند
نه شعر نوشتن ميدانند
نه به دود كردن عادتي دارند
آدم هايي كه دردشان خيلي درد دارد
آدم هايي كه إلهه ي سكوتند
همان هايي كه فقط لبخند روي لب دارند
وسط حرف هايشان تپق نميزنند
وسط حرف هايت سكوت ميكنند
و در جواب تمام حالت چطور هست هاي زندگيشان
به يك كلمه بسنده ميكنند
خوبم!!!!!!
أمان از اين آدم هايي كه ژست تمام و كمال بودن را ميگيرند
من دختري شبيه به اين آدم ها را هر روز در آينه ي اتاقم ميبينم
دختري شبيه به آدم هايي كه دست كم روزي چند بار
خفه ميشوند
و ميميرند