کدامین آتشین سیما به این ویرانه می آید؟
که از دیوار و در بوی پر پروانه می آید
کدامین آتشین سیما به این ویرانه می آید؟
که از دیوار و در بوی پر پروانه می آید
بهار با تو بودن ها چه شد؟ پاییز دلتنگی است
کجایی صبح من؟ شام ملال انگیز دلتنگی است
سجاد_سامانی
ای تنم کرده ز غم موئی و در مو زده خم
وی دلم یک سر مو وز سر موئی شده کم
خواجوی_کرمانی
ای زخم کهنه ای که دهان باز کرده ای
چون دیگران بخند به غم های ما توهم
تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد
چشم انتظار باش در این ماجرا توهم
فاضل_نظری
با عزیزان درنیامیزد دل دیوانهام
در میان آشنایانم ولی بیگانهام
رهی_معیری
با آنکه جز سکوت جوابم نمی دهی
در هر سوال از همه پرسیده ام تو را
قیصر_امین_پور
آدم که سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد!
«یک دست جام باده و یک دست زلف یار»
اینگونه بود ها..! که بغل اختراع شد!!!
حامد_عسکری
بهر بیدردی و دلسردی و بیحسی خلق
هست هریک را خاصیت صد من کافور
ملک_الشعرای_بهار
سوزِ دلی دارم که می گیرد قرارت را
شاید به این پاییز بسپاری بهارت را
مهدی_فرجی
@shuredel
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
حافظ