صفحه 12 از 16 نخستنخست ... 21011121314 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 111 به 120 از 152

موضوع: یک دقیقه مطالعه

  1. Top | #111

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.121
    ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ
    ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﻢ ، ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ
    ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ
    ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ . ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ
    ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :
    "ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"
    ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪ
    ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........
    ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ .
    ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ
    ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :
    "ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ


    گر به دولت برسی
    مست نگردی مردی
    گر به ذلت برسی
    پست نگردی مردی
    اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
    گر تو بازیچه این دست نگردی مردی!

  2. Top | #112

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.121
    اثر كبری يا تصميم كبری؟!

    در قرن ١٨ زمانی که انگلیس ، هند را به استعمار خود درآورده بود تعداد مارهای کبری در سطح شهر دهلی زیاد بودند
    و دولت هم برای مدیریت بحران تصمیم گرفت برای هر مار مُرده‌ای که مردم تحویل دهند جایزۀ نقدی به آنها پرداخت کند.


    این تصمیم در ابتدا با تحویل مارهای مردۀ زیادی توسط مردم موفق به نظر میرسید و همه منتظر بودند که در طول زمان تعداد مارهای کبری کمتر شود
    اما در نهایت تعجب تنها تعداد مارهای مرده‌ای که مردم تحویل میدادند هر روز بیشتر میشد .


    دولت از پیامد این کار غافل شده بود زیرا بسیاری از مردم فقیر دهلی با تصور اینکه این کار درآمد خوبی دارد به پرورش مار روی آورده بودند.


    البته این آخر ماجرا نبود و زمانی که دولت اعلام کرد که دیگر برای مارها جایزه نمیدهد فقرا نیز مارهایی که پرورش داده بودند در هر طرف شهر رها کردند .
    بنابراین جمعیت مارهای کبری نه تنها کاهشی پیدا نکرد بلکه وضعیـت از روز اولش هم بحرانی‌تر شد، از این پدیده در علوم سیاسی به نام اثر کبری یاد میشود .


    اثر کبری یعنی نداشتن افق تصمیم‌گیری مناسب درحل مسائل که میتواند عواقب پیش‌بینی نشده و خطرناکی را به همراه داشته باشد .


    ما تاکنون نمونه‌های بسیار زیادی از این گونه تصمیمات را در طول قرن های اخیر در عرصه‌های سیاسی و اقتصادی از دولتمردان کشور شاهد بوده‌ایم!

  3. Top | #113

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.121
    ‏از قديسى پرسيدند :
    خشم چيست ؟!


    او پاسخ زيبايى داد : خشم مجازاتى ست كه
    ما به خودمان ميدهيم
    به خاطر اشتباه يک نفر ديگر!

  4. Top | #114

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.121
    "ابن هرمه" به نزد منصور (خلیفه عباسی) آمد، منصور وی را عزیز داشت و تکریم کرد


    و پرسید؛ چیزی از من بخواه!
    گفت؛ به کارگزارت در مدینه بنویس که هر گاه مرا مست گرفتند، مرا حد نزنند!


    منصور گفت:
    "ابطال حدود" را راهی نیست،
    چیز دیگری بخواه و اصرار کرد.


    اما ابن هرمه بیشتر اصرار کرد!
    سرانجام منصور گفت به کارگزار مدینه بنویسند:


    هر گاه "ابن هرمه" را مست نزد تو آورند وی را هشتاد تازیانه بزنید و آورنده اش را صد تازیانه!!


    از آن پس ابن هرمه مست در کوچه ها میرفت و کسی معترضش نمی شد!


    حکایتی آشنا که نحوه برخورد مسئولان با افشا کنندگان مفاسد اقتصادی را برای ما تداعی میکند!

  5. Top | #115

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.121
    در قرن گذشته،سنگاپور دچار فلاکت و بدبختى بود،


    فقر، بيمارى، فساد و جرم و جنايت بيداد ميکرد،


    مناصب دولتى به کسانى که بالاترين قيمت ها را پيشنهاد ميکردند فروخته ميشد،
    پليس، دخترکان را براى روسپى گرى مى ربود و درآمد سارقان و خودفروشان را با آنان تقسيم ميکرد
    فرماندهان ارتش، زمين ها و برنج زارها را احتکار کرده بودند
    قضات، احکام خود را ميفروختند....


    همه ميگفتند اصلاحات ناممکن است
    اما من به معلمان روى آوردم
    آنان در فلاکت بودند!
    به آن ها بالاترين حقوق ها را پرداختم و به ايشان گفتم:
    من موسسات دولتى را مى سازم و شما براى من انسان بسازيد.
    و اينگونه بود که سنگاپور به کشورى متمدن و قدرتمند تبديل شد


    لى کى وان يو
    بنيان گذار سنگاپور جديد

  6. Top | #116

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 73.0.3683.86
    الگوى های زندگی

    عروس جوانى به عنوان شام براى شوهر تازه دامادش، سوسيس درست مى‌كرد. اما پيش از آنكه سوسيس را براى سرخ كردن داخل ماهى‌تابه بگذارد، سر و تهش را با چاقو مى‌زد! وقتى شوهرش دليل اين كار را از او پرسيد، تازه عروس جواب داد كه مادرش، سوسيس را هميشه به همين صورت سرخ مى‌كرده است.


    بعدها كه عروس و داماد در خانه مادرزن ميهمان بودند و با همين غذا از آنها پذيرايى شد، تازه‌داماد اين موضوع را با مادرزن در ميان گذاشت و علت را جويا شد. مادرزن شانه‌اى بالا انداخت و گفت كه مادر خودش هم هميشه همين روش را براى سرخ كردن سوسيس به كار مى‌برده.


    بالاخره تازه‌داماد، اين سؤال را با مادربزرگ همسرش در ميان گذاشت. مادربزرگ، بدگمان به تازه‌داماد زُل زد و جواب داد: «چون ماهى‌تابه من كوچك است و سوسيس درسته در آن جاى نمى‌گيرد.»

    نکته: الگوهاى زندگى‌تان را با دقت انتخاب کنید

  7. Top | #117

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 73.0.3683.86
    در زمان نابینایی ابوعیناء شخصی نزد او آمد
    ابو عیناء از او پرسید : کیستی؟
    گفت: یکی از فرزندان آدم
    گفت: خدا تو را طول عمر دهد، من گمان می بردم مدتی است که نسل آدم برافتاده است!


    دهخدا

  8. Top | #118

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 73.0.3683.86
    گويند جوانی قصد زن گرفتن داشت، به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد و گفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
    جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است.
    پیرزن گفت: اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود.
    جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد.
    پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است، اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد.
    جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است.
    پیرزن گفت: درست است، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد.
    جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است.
    پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی، خرج برایت نمی تراشد.
    جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد.
    پیرزن گفت: ای وای، شما مردها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد...

  9. Top | #119

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 73.0.3683.86
    مجری یک برنامه‌ی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهم‌ترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟


    فرد ثروتمند چنین پاسخ داد:
    چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.


    در مرحله‌ی اول گمان می‌کردم خوشبختی در جمع‌آوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.


    در مرحله‌ی دوم چنین به گمانم می‌رسید که خوشبختی در جمع‌آوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.


    در مرحله‌ی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژه‌های بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آن‌طور که فکر می‌کردم نبود.


    در مرحله‌ی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلی‌های مخصوص خریده شود، و من هم بی‌درنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
    اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیه‌ها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لب‌هایشان نقش بسته بود.

    اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!


    هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمی‌داد!


    خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟


    این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...


    او گفت: می‌خواهم چهره‌ات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه‌ی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم.
    در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!

  10. Top | #120

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 73.0.3683.86
    برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت می کند.
    شیوانا اندکی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.
    به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند.
    پیرمرد اعتراض کرد و گفت: "اما زمستان سختی بود".
    شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!"

صفحه 12 از 16 نخستنخست ... 21011121314 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن