هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش ؟
یا چشم مرا ز جای بركن
یا پرده ز روی خود فروكش
یا بازگذار تا بمیرم
كز دیدن روزگار سیرم
دیری ست كه در زمانه ی دون
از دیده همیشه اشكبارم
عمری به كدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
نه بخت بد مراست سامان
و ای شب ،نه توراست هیچ پایان
چرا آتش زدي در خانه ما؟
رهي را با نگاهي مي توان سوخت
از توبه من، باده روشن گله دارد
امشب لب ساغر ز لب من گله دارد
عشق روزافزون من از بيوفائي هاي توست
مي گريزم گر به من، يک دم وفاداري کني
در چنين عهدي که نزديکان ز هم دوري کنند
ياري غم بين، که از من يک نفس هم دور نيست
چندین چه كنی مرا ستیزه بس نیست
مرا غم زمانه ؟
دل می بری و قرار از من
هر لحظه به یك ره و فسانه
بس بس كه شدی تو فتنه ای سخت
سرمایه ی درد و دشمن بخت
این قصه كه می كنی
تو با من
زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیستخوبست
ولیك باید از دردنالان شد
و زار زار بگریست
mohsen32 (10-22-2018)
بودست دلی ز درد خونین
بودست رخی ز غم مكدر
بودست بسی سر پر امید یاری
كه گرفته یار در بر
كو آنهمه بانگ و ناله ی زار
كو ناله ی عاشقان غمخوار ؟
در سایه ی آن درخت ها چیست
كز دیده ی عالمی نهان است ؟