هر باد که از سوی بخارا به من آیدبا بوی گل و مشک و نسیم سمن آیدبر هر زن و مرد کجا بروزد آن بادگویی مگر آن باد همی از ختن آیدنی نی،ز ختن باد چون او خوش نوزد هیچکان باد همی از بر معشوق من آیدهر شب نگرانم به یمن تا تو برآییزیرا که سهیلی و سهیل از یمن آیدکوشم که بپوشم،صنما،نام تو از خلقتا نام تو کم در دهن انجمن آیدبا هر که سخن گویم اگر خواهم و گر نیاول سخنم نام تو اندر دهن آید