سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم
سعدى
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم
سعدى
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب ها را
نجمه_زارع
از ازل در طالعم بوده ست این آوارگی...
یا غیاث المستغیثین گفتنم بیهوده بود
طاهره_اباذری_هریس
مرا به باخت کشاندی ولی نیفتادم
به این امید که روز خداست فردا هم
شروع می شود این بازی تمام شده
اگر چه رو بکنی برگ آخرت را هم
مهدی_فرجی
مرا به باخت کشاندی ولی نیفتادم
به این امید که روز خداست فردا هم
شروع می شود این بازی تمام شده
اگر چه رو بکنی برگ آخرت را هم
مهدی_فرجی
دهد پندم همان موجی که دورم می کند از او
پُرم از گوشماهی ها برای حرف نشنیدن
بدنبال خودم عمریست چون گرداب می گردم
مدارا میکنم با این به دور خویش چرخیدن
کاوه_احمدزاده
زنی، در شعرهای من، عروس فصل باران است
دل پاییزیاش دائم، اسیر برگریزان است
اگر چه چون گلی زیباست این بانوی بارانی
چنان از عشق ترسیده، که از بودن پشیمان است
مهتاب_بهشتی
zolal (10-29-2018)
گفتم كه با فراق مدارا كنم، نشد
يك روز را بدون تو فردا كنم، نشد
در شعر شاعران همه گشتم كه مصرعى
در شأن چشم هاى تو پيدا كنم، نشد
سجاد_سامانی
zolal (10-29-2018)
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل، اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟
قیصر_امین_پور
zolal (10-30-2018)
نیستم یک دم
ز درد و محنت هجران خلاص
کو اجل تا سازدم
زین درد بی درمان خلاص
کار دشوار است برمن ،
وقت کار است ای اجل
سعی کن باشد
که گردانی مرا آسان خلاص
وحشی_بافقی