پنج سالگي فكر ميكردم اگه اذيت كنم لولو مياد ميخورتم.
شش سالگي فكر ميكردم خانوم مجري ميتونه از تو تلويزيون همه رو ببينه.
هشت سالگي فكر ميكردم يه كلاغي همه ي خبر ها رو به مامانم ميرسونه.
چهارده سالگي فكر ميكردم خارج يه جايي نزديك آلمانه.
شونزده سالگي فكر ميكردم كرم دندون وجود داره.
هفده سالگي فكر ميكردم يه روزنامه هست اسمش كثير الانتشاره.
نوزده سالگي فكر ميكردم اگه پولامو چند بار بشمارم پولام كم ميشن.
بيست سالگي بود که دیگه تصميم گرفتم...
اصلا فكر كردن رو بذارم كنار!