شب شد که شکوه ها زه دل تنگ بر کنيم ناليم آنقدر که دلي را خبر کنيم
شب شد که شکوه ها زه دل تنگ بر کنيم ناليم آنقدر که دلي را خبر کنيم
موي سپيد را فلکم آسان نداد اين رشته را به نقد جواني داده ام
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟ طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد چیزی بغیر پیرهن از ما عوض نشد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
دلي كز معرفت نور و صفا ديد به هر چيزي كه ديد اول خدا ديد
در دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
مي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست