باختم درعشق اماباختن تقدیرنیست/ساختم بادرد تنهایی مگرتقدیرچیست؟/خسته ام از این زندان که نامش زندگیست/ پس قشنگی های دنیا دست کیست ؟
باختم درعشق اماباختن تقدیرنیست/ساختم بادرد تنهایی مگرتقدیرچیست؟/خسته ام از این زندان که نامش زندگیست/ پس قشنگی های دنیا دست کیست ؟
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
گلی دارم به دور از دیدگانم، ولی ساکن میان قلب و جانم! که گهگاهی کند یادی ز خاکش، فدای آن گل و آن قلب پاکش ولی افسوس که آن گل نیست با ما، دلش با دیگری جسمش در اینجا ...
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
این منم پنهان ترین افسانه ی شبهای او/آنکه درمهتاب باران شوق پیدایی نداشت/خواستم تاحرف خودراباغزل معناکنم /زیرباران نگاهش شعرمن معنایی نداشت.
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
باز شب آمد و شد اول بیداری ها
من و سودای دل وفکر گرفتاری ها
شب خیالات و همه روز تکاپوی حیات
خسته شد جان و تنم زین همه تکراری ها
در میان دو عدم این دو قدم راه چه بود
که کشیدیم در این مرحله بس خواری ها
دلخوشی ها چو سرابم سوی خود برد ولی
حیف از آن کوشش و طی کردن دشواری ها
نوجوانی به هوس رفت و از آن بر جا ماند
تنگی سینه و کم خوابی و بیماری ها
سرگذشتی گنه آلود و حیاتی مغشوش
خاطراتی سیه از ضبط خطا کاری ها
کورسویی نزد آخر به حیات ابدی
شمع جانم که فدا شد به وفاداری ها
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
ب و دلتنگی و لبخند تلخ من از تلخی ها.......
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خوانَدَم از لایتـناهی
آوای تو می آرَدَم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من، تشنه ی مهرِ تو، چــو ماهی
دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهَدَم دست
من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی...
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
آن روز كه من پيشتوام شب نشود
وان شب كه تو در پيش مني روز مباد...
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش؟
یا چشم مرا زجای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا باز گذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
دیری ست که در زمانه ی دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم؟
نه بختِ بدِ مراست سامان
وای شب،نه تُراست هیچ پایان ...
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
انتهای شب، نگرانی هایت را به خدا بسپار و آسوده بخواب
خدا بیدار است...
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
شب است،
شبی بس تیرگی دمساز با آن
به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم
شب است،
جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور
و من اندیشناکم باز:
اگر باران کند سرریز از هر جای؟
اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟
در این تاریکی آور شب
چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …