زندگی چیست؟
نفس کشیدن؟
نفس در قفس کشیدن؟
یا شاید..
هم خوردن با انبوهی از خاک نمناک!
بر بستر واژههای سرد این خاک!
چیست..
که در آغوش ابری خیال
در باورهای تلخ کوچهای محال
همه عادت میکنند..
به غم شنیدن از لبهایی که هنوز میخندند!
به حرفهای همیشه تکراری!
به چین و چروکهای پیشانی اوراق بیزبان!
به نفس نفس زدنها زیر لفافه عنایت!
شاید همه چیز از سرم گذشته باشد
درست مثل یک بند باز..
گامها روی خطوط بیسرانجام صبوری
دیدگان بر باتلاق وهم و پوچ زندگانی
افسوس که باید پنهان نمود
راز این گور گمنام ادراک
از قلبهای یخزده کبود
تا، همیشه از یاد رود
سرنوشت صداقت خطوط اعتقاد...