با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟![]()
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
در عشق "جانان"، جان بده
بی "عشق"، نگشاید گره...![]()
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
تا حالا توی سکوت و خلوت محض به خودتون و کاراتون نگاه کردید ؟تو اون لحظات ، خودتون رو چطور قضاوت می کنید ؟!
![]()
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا ماننددلم تنگ استبیا ای روشن، ای روشنتر از لبخندشبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیهادلم تنگ استبیا بنگر، چه غمگین و غریبانهدر این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامالدلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابیبیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخبه دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بی گناهیهاو من میمانم و بیداد بی خوابیدر این ایوان سرپوشیدهٔ متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ستکه در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایمبیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که میترسم ترا خورشید پندارند
و میترسم همه از خواب برخیزندو میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم که چشم از خواب بردارندنمیخواهم ببیند هیچ کس ما رانمیخواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر میکشد از آبپرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایینمیخواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تنها و تاریکمو در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من!بیا ای یاد مهتابی!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
چندان به تماشایش برنشستیم که بامدادی دیگر برآمدو بهاری دیگر از چشم اندازهای بی برگشت در رسیدازعشق تن جامهای ساختیم روئینهنبردی پرداختیم که حنظل انتظار بر ما گوارا آمدای آفتاب که برنیامدنت شب را جاودانه میسازدبر من بتابپیش از آنکه در تاریکی خود گم شوم.
![]()
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
غلط است هر که گویددل بدل راه دارد
دل من زغصه خون شد دل او خبر ندارد
![]()
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
شب ها را دوست تر دارم...!
می توانی در سکوت، چشم هایت را ببندی.. و هوایت را حس کرد
بگذار آرامشم را بدست بیاورم ...
برای من انگار آرامش را هم قد و اندازه دستان تو ساخته اند!
همان قدر گرم ؛ همان قدر
![]()
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
بی آن که بوی تو را بشنومریشه های سیاهم در تاریکی بیدار می شوندفریاد می زنند: بهار، بهار- شاخه های درختم منبه آمدنت معتادم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.