از من نپرس چقدر دوستت دارم!
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست
از من نپرس چقدر دوستت دارم!
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست
چ باشی ...
چ نباشی...
دلیل حال خوب من ...
تویی خانوممممم....
تو را به گریه قسم بازگرد...آن بوسه
برای آنکه خداحافظی کنیم ، نبود
من و تو دور شدیم و خدا نگاه نکرد
من و تو دور شدیم و خدا کریم نبود...
به دل نگیر
درست همان لحظه هایی که
بیشتر دوستت دارم
بهانه هایم شروع می شوند ...
تو نباشی ..
نفسم بند و
دلم تنگ و
جهانم همه سرد است ...
من زمینخورده ی یک حس عجیبم ؛ که نگو
بی تو بسیار در این شهر غریبم که نگو
قلبماز دوری تو سخت به درد آمده است
می کنم صبر بر این دردِ عجیبم ؛ که نگو
دل به چشمان تو خو دارد و تنها شده است
از غمت خسته و بی صبر و شکیبم ؛ که نگو
من از این فاصله ها خسته و غمگین شده ام
فاصله صبرِ مرا برده حبیبم ؛ که نگو
مثل پروانه که خود را زند آتش از عشق
من هم از عشق تو درگیرِ لهیبم ؛ که نگو
بعدِ تو غم شده یارِ من و تنهاییِ من
ای دریغا غمِ تو گشته نصیبم ؛ که نگو....
کنار تو چه آرومم، چه آرومی کنار من
تو چشمای تو آرومه چشای بیقرار من
کدام واژه را انتخاب کنم؟!
که بفهمی
دوستت دارم های من
با آن ها که شنیدهای فرق دارد...
![]()