صفحه 2 از 5 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 41

موضوع: نامه هایی که خوانده نشدن...و در صندوق خاطراتم ماندن...

Hybrid View

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    امروز،
    چرکنویس ِ پاک ِ یکی از نامه های قدیمی را
    پیدا کردم!
    کاغذش هنوز،
    از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ
    سنگین بود!
    از باران ِ آن همه دریا!
    از اشتیاق ِ آن همه اشک
    چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
    چقدر لب های تو
    در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
    چقدر جوانه رؤیا
    در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
    هنوز هم سرحال که باشم،
    کسی را پیدا می کنم
    و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
    نمی دانی مرور دیدارهای پشتِ سر، چه کیفی دارد!
    به خاطر آوردن ِ خواب های هر دم ِ رؤیا...
    همیشه قدم های تو را
    تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
    بعد بر می گشتم
    و به یاد ترانه ی تازه ای می افتادم!
    حالا، بعضی از آن ترانه ها،
    دیگر همسن و سال ِ سفر کردن ِ تواند!
    می بینی؟ عزیز!
    برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
    دوباره از شکستن ِ شیشه ی پر اشک ِ بغض ِ من تر شد!
    می بینی

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    مسیر خانه ات را
    از حافظه ی کفش هایم پاک کرده ام
    غمگین نباش !
    خودت هم می دانی
    همیشه عکس تکی ِ تو زیباتر بود
    زیبایی تو و خستگی این دیوار
    که به هر حال به من تکیه داده است
    دلم گرفته درست مثل لک لکی
    که بال هایش را برای کوچ امتحان می کند
    دلم گرفته و می دانم
    این هواپیما هیچ وقت
    بر دریاچه ای فرود نمی آید
    دلم گرفته و
    باز نمی شود
    در این قوطی
    سرانجام قرص ها را خواهم خورد...

  3. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    نازنینم !
    عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن.. اجبار است.
    اعترافش هم وحشتناک است
    ولی‌ همین تاریکی‌
    همین سکوت محض
    این درد
    تو را به من نزدیکتر می‌‌کند!
    آدم ها
    با حضور‌های کم رنگشان
    با بودن‌هایی‌ که به بدترین وجه ممکن
    با منطقی‌ که من نمی‌فهمم
    با احساسی‌ که آنها نمی‌‌فهمند
    واقعه‌ی نبودن تو را یادآوری می‌‌کنند!
    بعد از تو
    هیچ چیزِ آدم‌ها
    جز لحظه ی وداع‌شان
    برای من شور آفرین نیست

  4. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    امشب
    با خیال تو در این پیراهن هم آغوشم!
    به خدا نوشتم ...
    نسیم نوزد!
    ماه تاب‌ نتابد!
    ستاره ها ندرخشند!
    مرغ سحر نخواند!
    چشمه نجوشد!
    و یاس های باغچه عطر نیفشانند!
    به خدا نوشتم...
    صدای پایش در کوچه نپیچد!
    خورشید راه فردا را‌ گم ‌کند!
    و جهان بایستد از حرکت!
    خدا پاسخ داد
    تو پنجره را برایم باز بگذار
    تا خلقت عشق را تماشا‌ کنم...
    باقی اش با من!
    امشب با خیال تو ...
    در این ‌پیراهن عشق را خلق میکنم!
    باقی اش با خدا!

    دلنوشته : کاش خدا امشب پا در میانی کند ...


  5. Top | #5

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    راه می افتم وسط خاطره ها. انگار باران می بارد، از چشم های من یا آسمان؟ نمی دانم! فقط خیسِ خاطره می شوم، مثل همیشه چترم را جا می گذارم، و تو دیرتر از انتظار می رسی! آن قدر که سَر درگم می شوم! اینجا هوا سردتر از زمستان است، طوفان نبودنت تنم را می تکاند و من کوچه های بی تو بودن را دست در دست خیالت قدم می زنم!
    حالا من هیچ! این دیوارها که یاد تو را نفس کشیده اند! این کوچه ها که حواسشان پرت چشم های توست ! جواب آن روزهای کوتاهِ نماندنی را چه می دهی؟ دلت هنوز هم برای سالنامه هایی که به یاد دست های من سیاه کرده ای می گیرد؟
    یادِ قهر های طولانی بدونِ آشتی ات بخیر! انگار سفر بی بازگشت بودند! بلیط یک طرفه داشتی برای قهرت! من هر چه می دویدم تو دورتر می شدی! هر بار می رسیدم، رفته بودی!
    حالا از پاهایی که دیروز می دویدند، و از نفسی که به شماره می افتاد فقط خیال لطیفی مانده که قابش گرفته ام و روی میز تحریرم نشانده ام اما نمی دانم با تو چه کنم! تو که بی هوا می آیی و نیت می کنی دیوار خاطره ها یم را پاک کنی!
    هنوز مرا نمی شناسی. نمی دانی سیب سرخ گونه ات را در جیب هایم پنهان کرده ام! و رازت را می دانم، راز جشن های بی صدای تولدی که در قلبت به یاد من برپا می کنی...
    حالا هر چه خاطره پاک کنی، هر چه خط بزنی اسمت را، قلم بگیری خیالم را... باز هم از حافظه ی این کوچه ها پاک نمی شوی. دستمال جادویی ات را بردار و در دورترین سمت ذهنت بینداز. این خاطره ها ماندنی تر از آرزوهای منند...!

  6. Top | #6

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    دنبال
    اسمی در شعرهای من نگرد
    عطر توواژه به واژه در من جاری ست!
    ندیده ای می گویم دلتنگم
    هزاران ابر
    بر فراز شعرهایم رخت می شویند
    می گویم پاییز
    هزاران درخت پا به پای من
    در پایان هر شعر برگ می ریزند!
    و وقتی بر زبانم
    دوستت دارم جاری می شود
    هزاران پرنده ی بی پناه
    آشیانشان را پیدا می کنند!
    تو
    در من پا گرفته ای
    و تا فتح تمام من پیش می روی
    می دانم آن روز نزدیک است
    که هر کس مرا ببیند
    لبخند تو را تصور کند


    دلنوشته:هیچ نامی جز نام زیبای تو بر زبانم نمی آید...


  7. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    Gold rose (04-01-2018)

  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    عشق باید به من بیاموزد،

    چگونه بیش از این تو را دوست بدارم و‌ نمیرم!
    چگونه تنها تو را ببینم!
    تو را بخواهم.
    عشق باید به من بیاموزد،
    چگونه بیش از این تو را ببوسم و تمام‌ نشوی!
    چگونه تنها از آن‌ِ من باشی و کم‌ نیایی!
    تو را زندگی ‌کنم.
    عشق باید به من بیاموزد،
    چگونه عاشق باشم،
    و‌گرنه از منِ دیوانه ی‌تو بیش از این بر‌نمی آید،
    که گوش دنیا را پُر کنم از تو و

    حرفهایی که خودت به جانم انداخته ای!
    عشق باید به من بیاموزد تو را...

  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    همین که مرا می فهمی وُ اجازه می دهی قلبم بر گودی دستت آرام بگیرد، خوب است. همین که هر از گاهی شانه هایم را به دستانِ نخیِ بادبادک‌های بهار می سپاری، خوب است. همین که می گویی "می روم" وُ شبیهِ آمدنت قدم بر می داری، خوب است. همین روزگاری که تو در حاشیه اش، پرُ رنگتر از متنِ زندگی هستی، خوب است. همین که تو انسانی وُ من شبیهِ تو تنها می شوم، مثالِ تو می گریم وُ نزدیکِ تو می خندم، خوب است. همین، همین های کوچکی که جدی تر از اخبار مهمِ روز است، برای دلهُره‌ی آینه و فردای من، خوب است

  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    تو تمام منی
    من تمام اندوه سالخورده مردان سرزمینم
    که از سر ناچاری
    ردپای عشقشان را در فال‌ها دنبال می‌کنند
    شاید روزی برگردد
    شاید دوباره مرا بخواهد
    شاید مرغ عشق‌ها
    و قهوه‌ها
    و تاروت‌ها
    یک بار راست بگویند

    ولی هیچ زنی
    هیچ وقت به آغاز قصه برنگشت
    به لبخندم اعتماد نکن
    زخمی با من است
    که با هیچ دروغی درمان نمی‌شود
    تا روزی که هنوز
    مردان غمگینی هستند
    که با صدای زنگ تلفن
    بغض می‌کنند...

    دلنوشته: ایا تو به اغاز قصه ما برمیگردی...

  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    کاش دوباره به خاطرم نمی‌‌آمدی

    کاش هر کدام از ما
    در همان سالها پیش مانده بودیم
    کاش پس از این سالهای دورِ دورِ
    تصویر هامان
    از عکس‌ها بیرون نمی‌آمد
    کسی‌ از گذشته‌های خوبِ خوب
    آغوش باز نمی کرد
    سرم با سینه ات آشنا نمی‌شد
    کاش آن آرامش گم شده
    هرگز باز نمی‌‌گشت
    کاش بوسه ات
    طعمی غریب و تلخ داشت
    کاش ما را گریزی بود
    از دوست داشتن
    کاش شانه به شانه ی هم
    در قاب روی طاقچه می‌ماندیم
    آنوقت
    نیازی به درکِ این آدم‌های تازه
    با پیراهنی آغشته به عطر‌های تازه، نبود
    هر کدامِ ما
    زندگی‌ خودش را داشت
    من با زنی‌ شبیهِ تو

    تو، با مردی شبیهِ من...

صفحه 2 از 5 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن