سرم رو به شیشه ی ماشین تکیه میدم
صدای سها تو گوشم میپیچه
سها: داداشی یه دوست پیدا کردم اینقده ماهه
-واقعا؟
سها: اوهوم...
-خب خدا این ماهیتابه رو برات حفظ کنه
سها: ســـروش
با لرزش گوشیم به خودم میام... نگاهی به گوشیم میندازم... سیاوشه... حوصلش رو ندارم... گوشی رو خاموش میکنم و توی جیبم میذارم
کی فکرش رو میکرد که همون دوست مسبب تمام بلاهایی باشه که سر من و بقیه اومده
یاد حرفای مامان میفتم
مامان: سروش تا کی میخوای به این زندگی فلاکت بارت ادامه بدی؟
-دست شما درد نکنه ساراخانم... حالا زندگی ما شد فلاکت بار؟
مامان: مسخره بازی در نیار... من جدی ام
-خوب شد گفتی سارایی من نمیدونستم
مامان: ســـروش... خجالت بکش.. مثلا من مادرتم
-نه بابا... واقعا؟
مامان: ســـروش
-باشه بابا.. چرا میزنی خانم خانما؟
مامان: برات یه دختر خوب انتخاب کردم
-مگه لباسه؟
مامان: ســروش
-مامان برام یه سوال پیش اومد؟
مامان: چی؟
-من موندم با این همه جیغ جیغ بابا چه جوری تحملت میکنه... من اگه یه زن مثله شما داشتم دو روزه طلاقش میدادم
مامان: ســــروش
-باشه.. باشه... تسلیم... به ادامه صحبتهای گرانبهاتون بپردازین
مامان: داشتم میگفتم یه دختر خوب برات پیدا کردم
-مثله شما خوب و خانمه؟
مامان: پس چی؟... فکر کرد.........
-نمیخوام
مامان: سروش داری عصبیم میکنیا
-اگه مثله شما جیغ جیغوهه... من نمیخوام
مامان: سروش چرا انقدر حرصم میدی... هر وقت در مورد دختر حرف میزنم چرت و پرت تحویلم میدی
-خب... خب... مامان خانمی غلط کردم... بگو ببینم این دختر خوب کیه؟