غریب آشنا دوست دارم بیا
منو همرات ببر به شهر قصه ها
بگیر دست منو تو اون دستات
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو من آزادم
غریب آشنا دوست دارم بیا
منو همرات ببر به شهر قصه ها
بگیر دست منو تو اون دستات
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو من آزادم
هی توی قلب کوچیکم جاتو محکم میکنم
تا به تو اضافه شه از خودم کم میکنم
همه چیزم واسه تو چی بهم میدی بجاش
حرفتو راحت بزن نگران من نباش
من بمونم یا برم تو چجوری راحتی
قلب من وصله الان به یه بمب ساعتی
جز من ساده بگو کی برات تب کرده بود
واسه تو اتاقشو کی مرتب کرده بودفلانی...
هی فلانی !
وقتی تــــــو
تمام دنیای منی
بی انصافیست..
سهم من از دنیایم،
فقـــــط رویا باشد
در این هستی غم انگیز
وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده ی دوستت دارم
کام زندگی را تلخ می کند
وقتی شنیدن دقیقه ای صدایِ بهشتی ات
زندگی را تا مرزهای دوزخ
می لغزاند دیگر نازنین من
چه جای اندوه چه جای اگر
چه جای کاش این حرف آخر نیست
به ارتفاع ابدیت دوستت می دارم
حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه
از لذت گفتنش امتناع کنم
هی فلانی...
عشق فرمان داده که به تو فکر کنم
روزو شب زیر لب اسم تو را ذکر کنم
دوستم داشته باش
من به آن می ارزم که به من تکیه کنی
گل اطمینان را تو به من هدیه کنی
من به آن می ارزم که دراین قربانگاه
تو به دادم برسی
تو نجاتم بدهی ازغم بی هم نفسی
تو به آن می ارزی که گریه بارانم را
به توتقدیم کنم
دوستم داشته باش
تو به آن می ارزی که اسیر تو شوم
و به یمن نفست آنقدر زنده بمانم
تا که پیر تو شوم
دوستم داشته باش
تو به آن می ارزی که گریه بارانم را
به تو تقدیم کنم.
دوستم داشته باش
فلانی جونم...
تو برايم بهترين هستي
دنيا را نميخواهم تو زندگي من هستي
اينگونه مرا نگاه نکن
فکر کرده اي که از نگاهت خسته ميشوم
نه عزيزم بيشتر از اينکه هستم عاشقت ميشوم
پس آنقدر نگاهم کن تا ديوانه شوم
تو را دارم ای جان ، جهان با من است
تو تا با منی جانِ جان با من است
چو می تابد از دور پیشانیت
کران تا کران آسمان با من است
چو خندان به سوی من آیی به مهر
بهاری پر از ارغوان با من است
کنار تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختی بیکران با من است
روانم بیاساید از هر غمی
چو بینم که مهرت روان با من است
چه غم دارم از تلخی روزگار
شکرخنده ی آن دهان با من است
هی فلانی ! چه می گویند این ها ؟
بین خودمان بماند عجب طاقتی دارند بعـضی ها
یک سالِ تمام منتظر می مانند تنهابرای یک روز
"مثــلا "
عاشقانه کنار هم ماندن
این چیزها به مــن و تــو نیامده
من اگر هرروز نگویمت که چشــمانـت
مرا دیوانه و شیدا می کند
انگارنصفه و نیمه می مانم
من هر روز
می نشینم خوب فکر می کنم
می نشینم فکر می کنم به اینکه من تو را
هرروز که می بینم دست بر دلم می گذارم
وخیلی بلند می گویم
من می خواهم بی دلیل در آغوش بگیرمت
بی دلیل ببوست بی دلیل برایت بمانم
و این بی دلیل هایِ ساده اما
خاص و خالص است که زندگی می سازد
یاد بگیر عزیزِ من
به زبان اگر آوردی دوستت دارم را
باور می خواهد
باورِ اینکه هیچكس و هیچ چیز
دراین دنیا به اندازه ی دو نفره هایـتان
نمی تواند تو را عاشق کند
باورِ اینکه تا اویِ زندگی ات هست
تو هم باید باشی
هی فلانی...هی بی وفا...
اگر میدانستی چه قدر دوستت دارم
دوست داشتن را دیگر
هیچوقت هیچ جا از هیچکس
گدایی نمیکردی...
میبینی شب و روز فقط اینجام برای تو مینویسم...
اما....شاید...دیگه نباشم...
چون....................................!؟
منم که تو را می خوانم
نه پری قصه هستم در آفاق داستان
و نه قاصدکی در یک قدمی تو
کسی که همواره به یاد توست
سالهاست با رودخانه و آسمان زندگی می کنم
برای کفتران چاهی دانه می ریزم
و ماه را به مهمانی درختان دعوت می کنم
این تویی که مرا در تمام لحظات می بینی
می نویسم تا تمامی درختان سالخورده بدانند
که تو مهربانترین مهربانی
پس آرام و گرم می نویسم