مرد که باشی
باید دردهای زیادی را بی صدا دفن کنی
باید بغض های زیادی را نگفته قورت دهی
شهر من پر از گرگ هایی ست
که برای دریدن لحظه شماری میکنند
مرد که باشی
چای هایت را آنقدر تلخ میخوری
تا یادت بماند تنها تکیه گاه روزهای تنهایی
خودت هستی و خودت
مرد که باشی باید حواست را جمع کنی
تا مبادا به مردانگی کسی بر بخورد
مرد که باشی
گهگاهی دلت میخواهد کسی ارامت کند
کسی که بوی زنانگی اش تمام تو را مست کند
محال است مرد باشی و هرشب خاطراتت را
مرور نکنی. . .نمیدانم شنیده ای تابحال
بعضی از مرد ها را
هرچقدر بخوانی خسته نمی شوی. . .