من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز، به یکدگر نرسیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز، به یکدگر نرسیدن بود
من از تنهایی خود لذت می برم.
هر زمان که بخواهم می توانم
به تنهایی خود خاتمه دهم.
پیکت رابالابگیربزن به سلامتی ارزوهایی که هیچگاه
لمس نکردی,بزن به سلامتی عشقی که طالعش باتونبودوهنوزم
دوستش داری,بزن به سلامتی شبهایی که تودرتنهایت گریه کردی
وندونستی چرا,بزن به سلامتی دوستانی که ازپشت
خنجرزدند,بزن به سلامتی اون که گفت دوست داره اماتااخرش
باهات نموند.وهمش دروغ بود
یک عده را باید نگه داشت
نباید رها کرد به امانِ خدا
تا ببینی قسمتت هستند یا نه!
گاهی قسمت، دست گذاشته زیرِ چانه اش که ببیند آدم چه میکند، تا کجا پیش میرود...
سر به سرِ آدم میگذارد
دور میکند
قایم میکند پشتش و میگوید : باد برد!
تا ببیند چقدر دنبالش میروی
چقدر پی اش را میگیری
که داشته باشی اش
که نگذاری بی هوا برود...
هر چیزی را نباید رها کرد به امیدِ قسمت !
خودِ قسمت هم گاهی
امیدش به آدم هاست...
و زیرِ لب میگوید :
چه بر سرِ بودنِ هم میآورید...
حواس پرتی ها و رها کردن هایمان را
گردنِ قسمت نیندازیم...
![]()
هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش؟
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویششو آن سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
چون دلت با من نباشد،
همنشینی سود نیست. . .
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﺧﺸﮏ ﺷﻮﻧﺪ
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺗﻦ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﯿﻦ ﺭﺍ ﭼﻼﻧﺪ
ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﻓﺘﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺯﺩ ﺑﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺍﺩ
ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ.
رفتنت رفتن جان است
خودت میدانی...
عزیزم!
حلالم کنو عصبانی نباشمی خواهم بیایماما سنگی که رویم گذاشته اندسردتر از آن استکه حرف هایم را به گوشات برساند
امشب که به رویایت آمدماز دلت درمی آورم