آخر قصه ی عشق ما را همان اول لو دادند
همان جایی که گفتند : یکی بود … یکی نبود
دل تنگتم
آخر قصه ی عشق ما را همان اول لو دادند
همان جایی که گفتند : یکی بود … یکی نبود
دل تنگتم
بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد
دل تنگتم
خودش اول نگاهم کرد خدایا
به صد خواهش صدایم کرد خدایا
گناه این جدایی گردن اوست
که او آخر رهایم کرد خدایا
دل تنگتم
دیدی چه آسون و بی هوا یهویی دل بریدی
دیدی دلم تیکه پاره شد آخه اینم ندیدی
دل تنگتم
من آه شدم ابر شدم باریدم
تو ولی باخبر از حال بدم، خندیدی
دل تنگتم...
ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
دل تنگتم
تا بوی گل یاس پراکند به باد
عطر تن چون یاس توام آمد یاد
باد آمد و بوی دوست آورد بیاد
یکبار دگر دل مرا داد به باد
دل تنگتم
ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من
وی نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من
دل تنگتم
باران که می بارد
دلم برایت تنگ تر می شود
راه می افتم
بدون چتر، من بغض می کنم، آسمان گریه
دل تنگتم...
چقدر این صدا برایم آشناست
صدای هق هق گریه های آسمان را می گویم
صدای بارش باران را
بارها آن را از اعماق وجودم شنیده ام
صدایی است که رنگ تنهایی دارد بوی فراق و درد دوری
دل تنگتم