راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟؟؟
تو تنها دری هستی، ای همزبان قدیمی که در زندگی بر رخم باز بوده ست.تو بودی و لبخند مهر تو، گر روشنایی به رویم نگاهی گشوده ست.
راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟؟؟
تو تنها دری هستی، ای همزبان قدیمی که در زندگی بر رخم باز بوده ست.تو بودی و لبخند مهر تو، گر روشنایی به رویم نگاهی گشوده ست.
ویرایش توسط !!yalda!! : 10-01-2016 در ساعت 09:03 PM
ای جان قلب من آشفته ی دلداده مرنجانای جان دستی بزنو گردش تقدیر بگردانای جان ردی خبری پیک امیدی بفرستمتا کور شود چشمه ی تاریک حسودان
من ...روز خویش را ...با آفتاب ِ روی تو ...کز مشرق ِ خیال دمیده است ،آغاز می کنم !!من ...با تو می نویسم و می خوانم ؛من ...با تو راه می روم و حرف می زنم ؛![]()
آن لحظه ها که مات ...در انزوای خویشیا در میان جمع ،خاموش می نشینم ؛موسیقی نگاه ِ تو را گوش می کنم !
گاهی میان مردم . . .در ازدحام شهر ...غیر از تو هرچه هست ...فراموش می کنم ... !!!![]()
امان از این بوی ِ پاییز و آسمان ابری ! که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچکس ِ دیگری … فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود ، دلت آغوش ِ گرمتری میخواهد![]()
عاشق که باشی ، پاییز که باشدباران که ببارد انار که هیچ ،سنگ هم اگر باشیدلت ترک میخورد...اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر!
به من اهالی جنگل شکار می گویند -_-
پدر عشق بسوزه![]()
می سپارم دل به دریا، بی خیالمی شمارم لحظه ها را، بی خیالمی کشم بر دفتر نقاشی امنقش های زشت و زیبا، بی خیالدوره گردی می شوم هر شب چو بادميكنم تکرار غزل ها، بی خیال
لا به لای آن غزل ها می کشم
سرنوشت خیس خود را، بی خیالگاه در آشفته بازار دلممی شوم تنهای تنها، بی خیالبی خبر از شعر پر تشویش عشقمی کنم خود را تماشا بی خیالگاه می سازم برای روح خودنردبانی تا ثریا، بی خیالگاه از ترس نبود مصرعیمی زنم عمری تقلا، بی خیالبی خیالم با خود اما با تو منحرف هایی دارم اما... بی خیال
نظرت چیه؟![]()
مرا بپذیر !همین گونه که هستم!
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم.
من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم،
من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است
و تو هم به یاد داشته باش:
من نباید چیزى باشم که تو میخواهى،
و به یاد داشته باش
منى که من از خود ساختهام، آمال من است،
منى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى.
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسانهاست،
پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند،
حسودان از من متنفرند، ولى باز میستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم، نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتا رقیبى...
ویرایش توسط sedaghat : 10-03-2016 در ساعت 12:24 PM