ضـبـط میـکـنـم تــمـام حــرفـهـایـت رانـــه بـرای روزهـای بـی تــو بــودنصـدایـت آنـقـدر آرامم میـکـنـد
ضـبـط میـکـنـم تــمـام حــرفـهـایـت رانـــه بـرای روزهـای بـی تــو بــودنصـدایـت آنـقـدر آرامم میـکـنـد
با چشمی که خطای دید داره
قضــاوت نکـــن
وفـــــا دارییــک کــار خــود آگــاهــانـه نـیـسـتاگـر یـک کـسی را واقـعـا دوسـت داشـتـه بـاشـیخـود بـه خـود بـه او وفـــادار مـی مـانــی!!!
با چشمی که خطای دید داره
قضــاوت نکـــن
هــــــــیــــــساگـــــــه مـــــــال مـــنــیاجـــــازتـــم دســـت مــنـــههـــمــه چـــیــزتــم مــال مـــنــهپــس چــروک پـــیــشـونـیـتــم مــال مـنـــهتــنها جــایـی کـه بـهـت اجازه میـدم نـاراحـت شــیزیـــر تــابــوت مــنــهپــس فــقــط بــرام بـخــنــد!!!!
با چشمی که خطای دید داره
قضــاوت نکـــن
به خودشان زحمت نمی دهند یک نـفـر را کشف کنـنـدزیـبـایی هـایـش را بـیرون بکـشـنـدتـلخی هایـش را صـبـر کـنـنـدآدم های امـروز!!!دوسـتی های کـنسروی می خواهـنـدیک کنسرو کـه درش را بـاز کـنـنـدیک نـفـر شیـریـن و مهربـان از داخـلش بـیـرون بـپـردو هـی لبخنـد بزنـد و بگـویـد حـق بـا تـوسـت!!!
با چشمی که خطای دید داره
قضــاوت نکـــن
مغرورم ؟ عشقم میکشهتنهام ؟ به خودم مربوطهاز بعضی ها متنفرم ؟ خودشون خواستنبعضیارو فراموش کردم ؟ حافظه خودمهلجبازم ؟ به شما هیچ ربطی ندارهکینه ایم ؟ آره چجورمسنگ دلم ؟ چه بهترازم خوشت نمیاد ؟ فدای سرم مگه مجبورت کردمقراره مثل تو باشم ؟ نوچقابل تحمل نیستم ؟ اجباری به تحملم نیستباهام حال نمی کنی ؟ بسلامت...
با چشمی که خطای دید داره
قضــاوت نکـــن
دخترک از میان جمعیتی که گریه کنان شاهد اجرای تعزیه اند رد می شودعروسک و قمقمه اش را محکم زیر بغل می گیردشمر با هیبتی خشن همان طور که دورامام حسین (ع) می چرخد و نعره می زنداز گوشه ی چشم دخترک را می پاید..او با قدم های کوچکش از روی سکوی تعزیه بالا می روداز مقابل شمر می گذرد و در مقابل امام حسین (ع) می گذردو به لب های سفید شده اش زل میزندقمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا می دهد مقابل او می گیردشمشیر از دست شمر می افتد و رجز خوانی اش قطع می شوددخترک گفت : بخور برای تو آوردم و بر می گرددرو به روی شمر که حالا بر زمین زانو زده می ایستدمردمک های دخترک زیر لایه براق اشک می لرزدتوی چشم های شمر نگاه می کند و با بغض می گوید : بابای بد!!!آن شب شمر تعزیه هم برایت گریه می کرد...
با چشمی که خطای دید داره
قضــاوت نکـــن
بـرایـتـــان اینــگونــه آرزو می کــنم :آن زمــان کــه در مـحــشـــرخـــدا بگوید : چـــه داشــتی ؟؟؟حــسیــــن سر بـلنـد کنــد و بگــویــدحـســـاب شـــد!!!مــهـمـان مــن اســـت...
با چشمی که خطای دید داره
قضــاوت نکـــن
پــــروانــه مــنآن کس که شکست بـــال پــرواز تــو رامـی دانست که خاطـرات پــرواز تــو را خواهــد کشتولی خبــر نــداشت که تــو خــدایی مهربــان داریکه خودش بــال و پــرت خواهــد شــد...
با چشمی که خطای دید داره
قضــاوت نکـــن
اهل کجــــا بودنــت مهــم نیـــستاهل و بجـــا بودنـــت مهـم است!!!منـــطـقـــه زنـــدگـیـــت مهـــم نیــــستمنـطـق زنــدگیـــت مهــم است!!!
با چشمی که خطای دید داره
قضــاوت نکـــن
دریا و کوه آسمان را نه!!!
جای خالی تو را تماشا میکنم...
با چشمی که خطای دید داره
قضــاوت نکـــن