هی فلانی!
به چـشـمـهـایـت بگــو
نـگـاهـم نـکـنـنـد
بـگـو وقـتـی خـیـره ات مـی شـوم
سرشـان بـه کـار خـودشـان بـاشـد … !
نـه کـه فـکـر کـنـی خـجـالـت مـی کـشـم هـا
نـه !
حـواسـم نـیـسـت
عـاشـقـت مـی شـوم . ..
هی فلانی!
به چـشـمـهـایـت بگــو
نـگـاهـم نـکـنـنـد
بـگـو وقـتـی خـیـره ات مـی شـوم
سرشـان بـه کـار خـودشـان بـاشـد … !
نـه کـه فـکـر کـنـی خـجـالـت مـی کـشـم هـا
نـه !
حـواسـم نـیـسـت
عـاشـقـت مـی شـوم . ..
آغوشی باش و مرا
به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن ،
بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،
فقط نگاه باشد و نفس ،
زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ،
همین حالا هم دیر است..!
هی فلانی...!
ﺍﮔﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﻦ ﺍﻭﻧﯽ ﺑﺸﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯽ، ﺩﯾﮕﻪ ﻣــﻦ ، ﻣــﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﻣــﻦ ﻫﻤﯿﻨﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ !
ﻣﻐــﺎﺯﻩ ﮐـﻪ ﻧﯿﺴــﺖ ﺩﮐــﻮﺭ ﺑﭽﯿﻨــﻢ ﺑــﺮﺍت!
ﺳـﻼﻣـﺘـﯽ ﻣـﺎ ﻣـﻌـﻤـﻮﻟـﯿـﺎ ﮐـﻪ ﻧـﻪ ﺁﺭﺯﻭﯼِ ﮐـﺴـﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻧـﻪ ﺁﻭﯾﺰﻭﻥ ﮐـﺴـﯽ. ﻣﻦ ﺍﮔﻪ ﻣﺜﻞ ﺧﯿﻠﯿــﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻵﻥ ﺑـﺎ ﺧﯿﻠﯿـــــــﺎ ﺑــــﻮﺩﻡ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﺎﺩ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺍﻻﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺭﺯﻭﺷﻮﻧﻪ
ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﻧـﺎﺷﻴــﻢ ﮐـﻪ ﺍﮔــﺮﻡ ﻇـﺎﻫــﺮﻣـﻮﻥ ﺑــﻪ ﻗـﺸﻨـﮕــﻲ ِ ﺧـﯿـﻠﻴــﺎ ﻧﻴــﺴﺖ ﭘﻴـﺶ ﺧــــﻮﺩﻣﻮﻥ ﺧــﻮﺷﺤــﺎﻟﻴـــــــﻢ ﮐـﻪ ﺑــﺎﻃـﻨﻤـــﻮﻥ ﺍﺯ ﺧـﯿـﻠـﻴـﺎ ﻗـﺸﻨـــﮕﺘـــــﺮﻩ ﺻــــﺎﺩﻗـــﺎﻧــﻩ ﺑـــﺪ ﺑــــﺎﺵ !
ﺍﻣــــــــﺎ ﺍﺩﺍﻯ خوب هارو در نيار.
هی فلانی...
من برایت تولدت گرفتم...
منت نمیزارم...
تولد من نزدیک هست...
میدانی ارام جانم...؟
ایا تو برای من.....!؟
خودم قبول دارم که کهنه شده ام...
آنقدر کهنه که می شود روی گرد و خاک تنم
یادگاری نوشت...
بنویس و بـــــــــــرو!!!
به تاوان دلم که شکسته شد
دلها را می شکنم
گناهش پای دلی که دلم را شکست...
قانون تو تنهایی من است
و تنهایی من قانون عشق!
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی!
چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستای خودت راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشم هایی خیس از غرور
پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره ها ی از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری .....
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچه آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ #سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه #شب نخفتهایم از غم دوست
خوشا به بختِ بلنـــــدم که در کنار منی
تو هم قرار منی هم تو بیقــــرار منی
گذشت فصل زمستان گذشت سردی و سوز
بیا ورق بزن این فصــــل را، بهـــــار منی
به روزهای جدایی دو حالت است فقط
در انتظار تـــــــواَم یا در انتظـــار منی
“خوش است خلوت اگر یار یار من باشد”
خوش است چون که شب و روز در کنار منی
بمان که عشق به حالِ من و تو غبطه خورَد
بمان که یار تواَم، عشق کن که یار منی
بمان که مثل غـــزلهای عاشقانهی من
پر از لطافتِ محضی و گوشــــــوار منی
من “ابتهـــــاج”ترین شاعــــر زمانِ تواَم
تو عاشقانه ترین شعـــــر روزگـــار منی
هيچ
اتفاقی
قرار نیست بیافتد،
اما،آدمی است دیگر
همیشه منتظر میماند...