هر که را خواستیم
مثل جاده ای بی پایان
دورتر و دورتر شد...
هر که را خواستیم
مثل جاده ای بی پایان
دورتر و دورتر شد...
دلتنگی اتفاق عجیبی است
گویی که خواهی مرد ولی نمی میری...
مائیم و
تو ای جان
که جگر گوشه ی مایی...
دستم به کم نمی رود
برای دوست داشتنت ...
کاش می شد یک روز تو بیایی و تا ابد بمانی
و من فارق از دنیا آسوده خاطر نفسی تازه کنم
آخر میدانی بی تو بودن هر دم و بازدمش درد است...
درست وقتی می گویی :
فراموشش کردم
آهنگی پخش می شود
کسی مثل او می خندد
یک نفر عطری می زند که بوی او را می دهد
و همه ی فراموشی هایت هدر می رود...
آدما رو بدون حرف ترک نکنید
حرف بزنید
آدمارو با بی نهایت سوال و بی نهایت جواب ممکنی که تا مدت ها توی سرشون میچرخن ول نکنید و برید...
ابد و یک روز ؟
ابد و یک قرن ؟
ابد و یک میلیون قرن
به دوست داشتنت محکومم !!
شاید تمام سهم من از تو همین فاصله ای باشد
که تو را نمی آزارد اما
من را
خاطراتم را
غرورم را
پیش چشم یک جهان تکه تکه میکند...
ابتدا فکر می کردم شاید یک اتفاق ساده باشد
تا اینکه بعد از او
هیچ اتفاق دیگری در من رخ نداد...